بدون شرح...
یاد دارم در غروبی سرد سرد
میگذشت در کوچه ما دوره گرد
داد میزدکهنه قالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
گرندارید کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه زد
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگی است ؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم همه روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی میخری؟
میگذشت در کوچه ما دوره گرد
داد میزدکهنه قالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
گرندارید کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه زد
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگی است ؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم همه روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی میخری؟
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 23:17 توسط (¯`·.¸¸ امیر ¸¸.·´¯)
|